Friday, October 2, 2009

اسارت


«"اسارت " این درد بی انتها
اینست مُعرّف ما!
برای تو، راه هرگز نرفته
به دوردست بِکر رهایی
با سیلی از خاطره غبار گرفته
در دفتر سرد من بجا!
...
جز عریانی یک نگاه
تا آغوش رهایی بدرقه ام نکرد
و غیر خویشم
کسی
تا مرز رهایی
پَر احساس مرا شانه نکرد
و تو ای درد!
ای ریخته عطش آزار
در هُوم تنها یک وجب نگاه
ماندگاریست! با خویشتنت، تنهایی است ترا سزا!
...
... بازمی گردم
تو مانده با حسرت دوباره با من بودن
من رفته تا پلکان فرصت، دورتر از اندیشه تو
فصلها با تو بودنها... اما
اما "خاطره اسارت" با من کاری خواهد کرد
که به اعماق تاریخ پرت خواهم شد...
نمی دانم! فصل رویش کدامین بهاربود؟
بازگشت به موطن هزاران رفته از یاد
تلاش بیهوده ایست انگار...
بروم یا که بمانم... هردو یک خواهش بیجاست
اینجا درد و رنج ماندگار، آنجا حسرت تجریه یک نگاه!
...
تا چشم یاری می کند رد پای خاطره برجاست
دریایست، جایی برای هر که بگویی!
و "زخم عشق" بِتن ریشه ما ست.»

No comments:

Post a Comment